غـــــفـــلــــت
درد عشقی کشیدهام که مپرس زهر هجری چشیدهام که مپرس..
بعضی از روزها آدم با تمام وجودش دلتنگه.نه فقط دلتنگی های معنوی-دلتنگی های مادی هم هست .
هیچ چیزی آدمو شاد نمیکنه.هیچ چیز زندگی برات زیبا نیست.انگار توی 1قفسی هستی که هیچ همدرد دیگه ای در کنارت نیست.
حتی صدایی در گلوت نیست که فریاد بزنی و درخواست کمک کنی...
دیریاست از خود، از خدا، از خلق دورم..
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟...
محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلک بود. در عرفان و طریقت ، به علم بسیار اهمیت مى داد ؛ چنان که او را "حکیم الاولیاء" مى خواندند.
در جوانى با دو تن از دوستانش ، عزم کردند که به طلب علم روند. چاره اى جز این ندیدند که از شهر خود ، هجرت کنند و به جایى روند که بازار علم و درس ، در آن جا گرم تر است.
محمد ، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.
مادرش غمگین شد و گفت : اى جان مادر ! من ضعیفم و بى کس و تو حامى من هستى ؛ اگر بروى ، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به که مى سپارى ؟ آیا روا مى دارى که مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوى ؟
از این سخن مادر ، دردى به دل او فرود آمد. ترک سفر کرد و آن دو رفیق ، به طلب علم از شهر بیرون رفتند.
مدتى گذشت و محمد همچنان حسرت مى خورد و آه مى کشید.
روزى در گورستان شهر نشسته بود و زار مى گریست و مى گفت : من این جا بى کار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتى باز آیند ، آنان عالماند و من هنوز جاهل.
ناگاه پیرى نورانى بیامد و گفت : اى پسر!چرا گریانى ؟
محمد ، حال خود را باز گفت.
پیر گفت : خواهى که تو را هر روز درسى گویم تا به زودى از ایشان در گذرى و عالم تر از دوستانت شوى ؟
گفت : آرى ، مى خواهم.
پس هر روز ، درسى مى گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد که آن پیر نورانى ، خضر (ع) بود و این نعمت و توفیق ، به برکت رضا و دعاى مادر یافته است..
منبع:سایت مناجات
بسم الله..
مادر حضرت ابوالحسن، امام علی بن موسی الرضا علیهالسلا م، از خانوادهای با شرافت و از زنان بافضیلت؛ و نیز از جهت عقل و دین در بین زنان هم زمان خود مشهور بوده است.
این بانوی بزرگوار، نسبت به فرائض الهی، حتی تمامی مستحبات را انجام و مکروهات را حتیالإمکان ترک مینمود؛ و به طور دائم مشغول ذکر و تسبیح خداوند متعال میبود.
این مادر نمونه حکایت کند: از همان موقعی که إنعقاد نطفهی حجت خداوند سبحان، فرزندم حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام را در خود احساس کردم، حالت معنویت و عشق به خداوند در من فزونی یافت و هیچگاه احساس سنگینی و سختی در خود نداشتم.
فرزندم، در وقتهای تنهائی، أنیس و مونس من بود.
در هنگام خواب، صدای تسبیح و تحمید و تهلیل را به خوبی از درون خود میشنیدم و متوجه میشدم که طفل درون شکم من
مشغول گفتن ذکر و تسبیح پروردگار متعال خویش میباشد.
و همین که این نور الهی طلوع کرد و در این عالم، پا به عرصهی وجود نهاد، دستهای خویش را بر زمین گذاشت و سر به سمت آسمان بلند نمود و لبهای خود را به حرکت درآورد و ضمن مناجات با خداوند، شهادتین را بر زبان مبارک خود جاری کرد.
و چون پدرش، امام موسی کاظم علیهالسلام در آن لحظات وارد شد، بر من تبریک و تهنیت فرمود.
سپس نوزاد عزیز را تحویل پدر دادم و حضرت در گوش راست نوزاد، اذان و در گوش چپ او اقامه گفت؛ و سپس مقدار مختصری، آب فرات در کام او ریخت.
منبع:کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا(ع)_سایت امام رضا(ع)
السلام ای حضرت سلطان عشق یا علی موسی الرضا ای جان عشق
السلام ای بهر عاشق سرنوشت السلام ای تربتت باغ بهشت
ولادت با سعادت سلطان، امیر و ولی نعمت تمام ایرانیان، حضرت رضا(علیهالسلام) مبارک
Design By : Pichak |