سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غـــــفـــلــــت

روزی بهلول(ابو وهیب بهلول بن عمروصیرفی کوفی،عالم،عارف،از عقلای مجانین.شاگرد امام جعفر صادق(ع)) از
  راهی می گذشت که ناگهان دزدی از پشت سر بهلول کلاهش را دزدید.بهلول به دنبال او دوید تا کلاه را پس
 بگیرد .بعد از طی مسافتی به سر دوراهی رسیدند که یک راه به آبادی و راه دیگر به قبرستان می رفت.مرد طرار به طرف آبادی رفت ولی بهلول به طرف قبرستان روانه شد. مردمی که ناظر آنان بودند به بهلول گفتند طرار ازطرف آبادی رفت تو چرا از راه قبرستان می روی؟بهلول گفت بالاخره گذارش به این قبرستان خواهد افتاد .آن
 وقت من می دانم با او چه معامله ای بکنم. 
فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینامی بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم

 


نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت 5:12 عصر توسط ضحی نظرات ( ) |


Design By : Pichak