غـــــفـــلــــت
قسمت اخر:
چه دردها که او در سینه داشت اما مجالی برای بروز نمی یافت ولی به تو خواهد گفت-بار دلش را پیش تو بر زمین خواهد گذاشت ولی نه-زهرا محجوب تر از ان است که دردهای دلش را-حتی با تو بگوید-اما از او بخواه-سوال کن-اصرار کن تا بگوید و خدا داوری خواهد کرد که او بهترین حاکمان است.درود بر تو و دخترت ای رسول خدا! و... و بدرود.این وداع از سر ملامت و خشم و کسالت نیست.نه رفتنم از سر دلتنگی است و نه ماندنم از سر بدگمانی به انچه خدا وعده ی صابران فرموده است. وای-وای از این مصیبت-چه می توانم بکنم جز صبر.بهتر از صبر چیست در این وانفسای مصیبت.فاطمه جان! اگر ترس از استیلای دشمن بر ما نبود-قبر تو را اقامتگاه جاودان خودم می کردم و شیوه ی اعتکاف برمی گزیدم و همچون مادران جوان مرده بر این مصیبت زار می زدم.یا رسول الله! ببین که دخترت در پیش چشم تو مخفیانه به خاک سپرده شد-حقش پایمال و ارثش تاراج گردید-درحالیکه چیزی از رفتن تو نگذشته بود و یاد تو کهنه نشده است. اینک شکایت را فقط به خدا می توان برد ای رسول خدا و با تو و یاد تو می توان التیام یافت.سلام و رحمت و برکت خدا بر تو و فاطمه ی تو ای پیامبر خاتم! ای رسول خدا! و اما تو فاطمه جان! تو بگو که من چه کنم!؟ اگر بروم به بچه ها چه بگویم؟ به دلم چه بگویم؟به تنهایی ام-به بی کسی ام-به غربتم چه بگویم.اگر بمانم به دشمن چه بگویم؟که قبر فاطمه اینجاست!؟ نه-می روم ولی: نفسی علی زفراتها محبوسه.. یا لیتها خرجت مع الزفرات.. پرنده ی جانم زندانی این اشیان تن شده است-ای کاش جان نیز همراه این ناله های جگرسوز در می امد.بعد از تو زندگی بی معنی است-حیات بی روح است و دنیا خالی است و من فقط گریه ام از این است که مبادا عمرم طولانی شود.زندگی ام ادامه بیابد.فشار زندگی پس از تو بر من سنگین است و کسی که چنین باری بر دوش دل دارد-روی خوشی نمی بیند.من چگونه ترا که پدر مهربانی هایم بودی فراموش کنم-انگار من شده ام مامور زنده کردن انهمه غصه هایم.. میان هر دو یار-روزی فرقتی هست-اما هیچ چیز به قدر جدایی تحملش مشکل نیست.هر چیز جز فراق –تحملش اسان است.اینکه من بلافاصله بعد از محمد-فاطمه را از دست داده ام-خود دلیل بر این است که دوستی دوام ندارد.فاطمه جان! چطور بگویم؟فراق تو سخت است-سخت ترین است-تاب اوردنی نیست.تحمل کردنی نیست.کارم شده است گریه حسرت امیز و شیون حزن انگیز-گریه برای دوستی که خود به بهترین راه پا گذاشت و مرا تنها گذاشت. ای اشک همیشه ببار! ای چشم هماره همراهی کن که غم از دست دادن دوست-غم یکی دو روز نیست-غم جاودانه است.دوستی که هیچکس جای او را در قلبم پر نمی کند-یاری که هیچ دیاری به قدر او عشقم را معطوف خود نمی کند.یاری که از پیش چشم و کنار جسم رفته است اما از درون قلبم هرگز. فاطمه جان! عزیز دلم! چه سود که در کنار قبر تو نازنین بایستم –به تو سلام کنم و با تو سخن بگویم وقتی پاسخی از تو نمی شنوم.چه شده است ترا فاطمه جان که پاسخ نمی دهی؟ ایا سنت دوستی را فراموش کرده ای؟فاطمه جان! کاش علی را غریب و خسته و تنها- رها نمی کردی... فصل13 کتاب کشتی پهلو گرفته.نوشته سید مهدی شجاعی
مادرجان....
Design By : Pichak |