سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غـــــفـــلــــت

گاهی دردم اونقدر زیاده که همش در سکوت خلاصه میشه..سکوتی تلخ!

دیشب بعد از مدتها پای سجاده م نشستم و روضه حضرت رقیه(س*) رو گوش میکردم و زیارت عاشورا میخوندم.خواستم همه اینها پیش زمینه

ای بشه برای حرف زدنم با خدا.خواستم یکم با حرف زدن با خدا آروم بشم و همه ی انرژی های از دست رفته ام رو دوباره بدست بیارم!

آخرای زیارت بود و منم غرق در ناز دخترانه بودم...آخ خانوم جان

بابا جان..کنم تا دلبرانه شانه مویت...کشیدم ناز بازوی شکسته..

برویت ریختی گیسوی خاکی...نبینم تا من ابروی شکسته...

آخ بمیرم برات خانوم جان..یا حضرت رقیه(س*)

...

...

در همین حین بود که لذت دعام رو از بین بردن و نذاشتن دعام رو ادامه بدم و با خدا حرف بزنم..

دلم شکست...

خدا جونم دیگه تحویلم نمیگیریا..نمیذاری بیام در خونت..نمیذاری باهات حرف بزنم.

نمیذاری سرمو بذارم توی آغوش گرمت و تو با دستای مهربونت نوازشم کنی و بگی حالا که پیش خودمی آروم باش.

دلم داره میترکه.اشکام امونم رو بریدن..خدایا تو رو به دردانه آقا امام حسین(ع) راه م بده در خونت..

خداجونم بهت نیاز دارم..خیلی تنها و درموندم ..

دلم شکسته..ای همه تمنای من..

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 10:57 صبح توسط ضحی نظرات ( ) |


Design By : Pichak