• وبلاگ : غـــــفـــلــــت
  • يادداشت : د.ن2
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محمد باقر 
    خدا خير بدهد
    پاسخ

    يک روز همه اين روزهاي سخت تمام ميشود و من نفس ميکشم بدون بغض ...
    سنم كم بود، گذاشتندم بي‌سيم‌چي؛ بي‌سيم‌‌چي ناصر كاظمي كه فرمانده‌ي تيپ بود.
    چند روزي از عمليات گذشته بود و من درست و حسابي نخوابيده بودم. رسيديم به تپه‌اي كه بچه‌هاي خودمان آنجا بودند. كاظمي داشت با آنها احوال‌پرسي مي‌كرد كه من همان‌جا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.
    وقتي بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه بيشتر نخوابيده‌ام، ولي آنجا كلي تغيير كرده بود. يكي از بچه‌ها آمد و گفت: «برو نمازهاي قضايت را بخوان.» اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حالي‌ام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيده‌ام. توي تمام اين مدت خودش بي‌سيم را برداشته بود و حرف مي‌زد.

    ***

    موفق باشين[بدرود]

    سلام .عرض ادب و احترام .شهادت امام جعفر صادق رو به شما و خانواده محترمتون تسليت عرض ميکنم. دوست گرامي با پستي با عنوان صحبت طاها تهراني با دوستانش به روز هستم .با آرزوي بهترين ها براي شما

    ضحي : دوست گرامي و ارجمندم
    غفلت : عنوان وبلاگ
    http://gheflat.ParsiBlog.com/ : آدرس کامل وبلاگ

    سلام
    ممنون که تشريف آورديد
    ان شاالله بتونيم جبران کنيم

    سلام

    ببخشيد مزاحم ميشم.گفتم شايد برا شما هم جالب و ديدني باشه:

    http://baharestane.parsiblog.com/Posts/374/  اين سوميشه

    با کمال احترام دعوتيدگل تقديم شما