«مرد فرياد برآورد :مرا ياري نيست ؟
کوفيان هلهله کردند :…هلا…آري نيست»*
کوفيان مرد همانجاست هنوزم تنها
هيچ کس در ره او فرد فداکاري نيست
مرد تنهاست بدانيد ابوالفضل مرده
در شبهاشميان ماه شب تاري نيست
کوفيان راست بياييد چرا کج برويم
تشنه بي تاب شده تاب کلنجاري نيست
کوفيان اينهمه سال است که کوفيد هنوز
هيچ کس قدر شما اهل وفاداري نيست
کوفيان بين شما هيچ کس اينجايي نيست؟
هيچ کس بين شما شيعه ي آماري نيست؟
هيچ کس شکل من و ماي دغل کار فريب؟
هيچ کس در هوس خويشتن آزاري نيست؟
کوفيان، هيچکسي بين شما کوفي هست؟
کوفيان ساکتيد انگار نه انگاري نيست
نوحه اي تازه نوشتم نماند بر دست
کوفيان سر ببريد تا که خبر داري نيست
راحت امسال زنيدش که از شانس شما
در دل شيعه دگر غيرت مختاري نيست
هر چه قدر سر ببريد و به سر ني بزنيد
قطره اي خون علي در رگ ما جاري نيست
جامها پر کنيد از خون برومند علي
پَستها، مست کنيد، مفتي هشياري نيست
«زندگي گرچه مصافي ست ميان بد و خوب
کربلا حادثه قابل تکراري نيست »
کوفيان هلهله کافيست خدا ميداند
مهدي فاطمه محتاج بدل کاري نيست