يک دفتر خون، شهادتين آوردند
از خندق و خيبر و حنين آوردند
برخيز، شهيد من! کجايي ؟ برخيز
پيشاني بند « يا حسين » آوردند
التماس دعا
خودکارم بغض دارد!
تقصير ِمن است ،
مدتي هست که حجمش را خالي نکرده ام،
به گمانم حرفهايش ،کهنه شده ،
شايد هم قهر !!!!!
من زبانش را خوب مي دانم !
شبيه ِ خودم حرف مي زند.
شبيهِ وقتهايي که بغض دارم
شبيه ِ محتواي رقاص ِ انگشتانم ،
روي صحنه ي محرک ِ کاغذ!
اولين کلامش :
دلم تنگ است....
سلام
خـــوبي ...
سپـــه سالاري يا حسيـــــن (ع)
ان شاء الله از غم چنين عشقي هر لحظه بيشتر از لحظه ي قبل بسوزيد و اين حال مضطرّيتون منتهي بشه به يک نگاه... که اصل جنسه!
به حقّ مضطرّ کربلا ، خانم حضرت زينب(سلام الله عليها) که اين روزها و ساعات داره به مضطرّيشون اضافه مي شه...
دعا[گل][گل][گل]