افسانه نيست اينکه تو پروا نداشتي چشمي به مال و راحت دنيا نداشتي
در جبهه بود ، مرد تو ، مشغول کارزار در کار عشق شايد و اما نداشتي
سجاده ات گواه دل عاشق تو بود بي اشک و آه ، خلوت رويا نداشتي
مثل فرشته دل به دل زخم مي زدي در مهرباني آه تو همتا نداشتي
درياي اعتقاد ، پريزادي تو بود ترسي ز موج خيزي دريا نداشتي
اينک سؤال مي کند آيا کسي ز تو ديروزها کجاي زمين خانه داشتي ؟
امروزهاي ما همه آکنده از تو باد مديون صبر تو ، تو که فردا نداشتي